نقطه ی عطف؛ یک پله بالاتر

پیشنهاد می کنیم که فصل اول از کتاب نیمه ی پنهان پزشک را بخوانید.

در این فصل به نقاط عطف پزشک در کار بالینی اش اشاره می شود.

آن جاهایی که در اثر یک اتفاق یا شرایط خاص، فرد حس می کند یک پله بالاتر رفته و از کسی که قبلا بوده، فاصله گرفته است.

به عبارتی دیگر آن فرد قبلی نیست.

زاویه ی دیدش نسبت به کار و زندگی تغییر کرده است.

دیگر احساسی متفاوت از قبل به پزشکی و زندگی خود دارد.

اگر موافق باشید، کمی درباره ی تجربیات این چنین مان گفتگو کنیم.

اینکه آیا چنین تجربیاتی داریم؟ اگر پاسخ مان آری ست، چگونه رقم خورده اند؟ چه تغییری در نگاه و احساسات ما ایجاد کرده اند؟ بعد از آن، رویکرد ما به کار و زندگی چگونه متحول شد؟


دیدگاه‌ها

یک پاسخ به “نقطه ی عطف؛ یک پله بالاتر”

  1. مریم قاسم زاده نیم‌رخ
    مریم قاسم زاده

    زمستان 96 بود که اولین تجربه ی حضور بر بالین بیمار، آن هم در بخش شیرین اما پر هرج و مرج داخلی برایم رقم خورد. نخستین روزهای بهمن ماه به پیگیری آزمایشات و نتایج تصویر برداری بیماران و کارهای پیش پا افتاده ای همچون تعویض پانسمان و … میگذشت. بیمار برایم حکم یک پروژه یا تسک داشت. وسیله ای بود برای تمرین گرفتن پروگرس و شرح و حال. هدف از گرفتن شرح حال و انجام معاینات کامل، در وهله ی اول آمادگی برای پاسخگویی در راندهای بالینی بود. بیماران مجموعه ای اطلاعات بی ربط بودند که من تنها نقش بازگو کنندگی انها را داشتم بی آن که ارتباطی بین شان بیابم و چرایی هایی ک برایم مطرح میشد را پاسخ بدهم. این روند روز به روز از اشتیاقم برای حضور بر بالین بیماران می کاست.
    هفته ی سوم بهمن ماه بود، ساعت به 8 شب نزدیک میشد و من بی صبرانه منتظر اتمام 2 ساعت باقی از کشیک خود بودم اما هنوز از بیمار اتاق 5 داخلی شرح حالش را نگرفته بودم. به اتفاق اکسترن و اینترن بر بالین وی حاضر شدیم. بیمار خانم مسنی با چهره ای خمود و کمی بی قرار بود و واضحا خمودیش با دیدن ما بیشتر هم شد. به پیشنهاد اینترنمان شرح حال خلاصه ای بیمار گرفتیم تا ایشان را برای استراحت راحت بگذاریم. شرح حالش به چند کلمه خلاصه میشد. ” من قلبم خوب کار نمیکنه و قند خونیم، قفسه ی سینه م هم داره میسوزه. دارو هم نمیخام بخورم.” با همین اطلاعات نچندان کامل مجبور به پایان شرح حال شدیم. مکالمه ی اینترن و اکسترن را به خوبی بخاطر دارم در این باره که بیمار سابقه ی CAD دارد، داروهایش را هم استفاده نکرده و با چست پین امده پس باید بررسی های کامل قلبی را سریعا انجام دهیم. پس از این مکالمه اتاق بیمار را ترک کردند تا به اجرای دستوراتی که لازم میدانستند بپردازند. این شرح حال آنهم بدون معاینه جوابگوی راند فردا نبود لذا تصمیم گرفتم به بیمار بیشتر اصرار کنم تا اجازه ی انجام معاینات را بدهد. در تکمیل شرح حال متوجه شدم که ماهیت درد سینه ی بیمار قلبی نبوده و پلورتیک است و در معاینه ضایعات زونایی منشا درد را در درماتوم سمت چپ وی هم یافتم. فردای آن روز به فرمایش استاد، اینترن به معرفی خلاصه بیمار و گزارش بررسی های نرمال قلبی پرداخت. اما بیمار همچنان از سوزش سینه ی خود شکایت داشت. نظر بر آن بود که بیمار مشکل جدی ندارد و با تجدید داروهای قبلی خود قابل ترخیص است. آن لحظه بود که تصمیم گرفتم در مورد ضایعه ی زونای بیمار صحبت کنم. پس از مشاهده ی ضایعات و تجویز درمان های مناسب بیمار آن روز ترخیص شد. چند هفته بعد همان بیمار را به همراه پسرش در داروخانه ی بیمارستان دیدم. از شنیدن اینکه ضایعاتش برطرف شده و دیگر شبها راحت میخوابد بسیار خوشحال شدم.
    شاید در ظاهر این تجربه، بی معنی و پیش پاافتاده بنظر آید اما باعث شد که شرح حال بیمارانم را با هدف کمک به ایشان بگیرم. اطلاعاتی که از هر کدام بدست می آید را با دید سرنخی جهت کاستن دردشان تحلیل کنم و صرف یک گزارش دهنده نباشم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *